دیر گاهیست که در زمزمه ی پنجره ها
سخنی می یابم
پنجره ٬ذهن٬ هوا ٬رنگ و خون
همه در عشق و نور غوطه ورند
و لحظه ها
چه بی رحمانه از پی هم می گذرند
برگها آرام آرام شبنم می ریزند
و چه آرام و چه محجوب
عشق می پاشند
و چه زیباست این نور
و چه زیباست این عشق
و چه زیباست خدا
ا ببخشید حالیم نشد دارم چی کار می کنم پاک شد!!